تاریخ ارسال : ۱۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت : 7:44 ق.ظ ۲ نظر

گلایـه دکتر شریـعتی از خـدا و جـواب سهراب سپـهری

گلایه ای از خدا، منتسب به دکتر علی شریعتی
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندندر این دنیا چه دشوار است،چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است ��br>

و این هم جواب سهراب سپهری از زبان خدا
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت
خالقت
اینک صدایم کن مرا.
با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
به نجوایی صدایم کن.بدان آغوش من باز استقسم بر عاشقان پاک با ایمانقسم بر اسبهای خسته در میدانتو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان،
رهایت من نخواهم کرد.

مطالب مرتبط

  • م.ع ۱۳۹۲/۰۴/۱۰ - ۶:۰۵ ب٫ظ - پاسخ دادن

    با سلام خدمت دوست خوبم . این جمله زیبارو دیدم دلم نیومد با دوستم تقسیمش نکنم . این متن تقدیم شما !

    هر که منظور خودرا از غیر خدا می طلبد / چون گداییست که حاجت ز گدا می طلبد . ایام به کام

    (0)(0)
  • مرید سیریزی ۱۳۹۲/۰۴/۱۹ - ۹:۱۷ ق٫ظ - پاسخ دادن

    سلام علیرضا جان دوست عزیزم ودوستان عزیز
    حقیر خدمت شما عارض میشوم که شعر فوق متعلق به استاد شریعتی نیست وسروده شاعری بنام کارو می باشد که در اواخرجلد اول منظومه شعرش بنام “کفرنامه کارو”امده است ودر وبلاگ ها وسایت های متعددی بنام هستاد شریعتی ثبت گردیده.جناب استاد شریعتی شخصیتی والا عارفی بزرگ وصاحب قلمی بی نظیز بودند که نوشته های ایشان تجدید ناپذیر وتکرار نشدنی است وشاید دنیا برای ظهور دوباره چنین شخصیت های نیاز به قرن ها انتظار داشته باشد متاسفانه امروز شخصیت ایشان مفتضحانه به سخره گرفته می شود ودرقالب شعر ولطیفه وپیامک شخصیت ان ازادمردایرانی که تمام زندگی اش وقف عرفان واندیشه خدمت به جامعه ی ایرانی واسلامی وجهانی بود راتحریف می کنند که مطمعا این امر خالی از دشمنی وبدون در کار بودن دست استعمار نیست انشاالله تصحیح شود

    (0)(0)
  • دیدگاه شما