موقعه ای که اسم روستا را می بردی : طراوت،صفا،یکدلی،یکرنگی و….به ذهنمون متبادر میشد اوقات با طلوع وغروب خورشید ورفتن وآمدن گله شناخته می شد /دست همدیگر را می گرفتند کمک میکردند هر چند که در سختی و رنج زندگی میکردند اما دلی خوش داشتند کارشون سرجاش بود وبازی وسرگرمی شون هم سرجاش ،آره درسته شرایط آنطور بود مجبور بودند با هم باشند تراکتور نبود تیلر نبود ازیزوگام نبود و خیلی چیزهای دیگه بایدبرای کاه گل کردن پشت بومشون همدیگر را کمک میکردن باید برای کوبیدن خرمنشون با هم همکاری میکرند و خیلی چیزای دیگه بابام تعریف میکنه میگه شب که میشد برق که نبود اما مردم دلهایشون روشن بود همه دور وبر هم میگفند و میخدیدند می خوندندو بازی میکردند عروسیاشون چقدر با حال بود توقعاتشون خیلی پائین نه عروس از داماد کار میخواست نه ماشین نه…داماد هم یکرنگی را از عروس توقع داشت چشم و چشمی نبود ….
دوستان عزیز اینا رو گفتم تا یک تلنگری بهتون زده باشم کمک کمک سالخوردگان سیریزمون دارند بار سفر را میبندند و خیلی از آداب و رسومی که در گذشته داشتند الان منسوخ شده بائید هرکدوممون به سه خودمون مقداری از فرهنگ و آداب گذشتگانمون را یاداشت کنیم تا آنها را با خود به زیر خاک نبرند
منم به سهم خودم تعداد شعر “دوبیتو”از گذشتگانمون یاداشت کردم که چه بسا تعدادی از آنها امروز در بین مانیستند در ذیل می آورم شما هم یا علی
بیا بادا ببر دسمال دستم به پیش دلبر شیدا و مستم
بگو دلبر سلومت می رسونه که من از کودکی دل ور تو بستم
*************************
گلی از دست من بسون و بو کن میون هر دو زلفونت فرو کن
به هرجایی که رفتی من نبیدم همونجو با خود گل گفتگو کن
*************************
دلارومم نشسه بر لب جو گلی ازاو گرفته می کنه بو
گلی که ِاو بیاره بو نمیده خودم با گل بشم یارم کنه بو
*************************
بهار اومد و گل ها چیدنی شد لبون دخترون بوسیدنی شد
لبون دخترون هل است و میخک به سوغات بزرگون بردنی شد
*************************
دو سه روزه که من پای گدارم خبر از جان شیرینم ندارم
نیومد قاصدی احوالش بگیرم خودم می رم که دیدارش ببینم
*************************
الهی و الهی و الهی سر راهت دراد مار سیاهی
اول بر من زنه که دل ور تو بسم دویم بر تو زنه که بی وفایی
*************************
پسر عمو گل آلاله ی من بکن کفشو بیا در خونه ی من
بکن کفشو بیا ور روی قالی بده دسمال دستت یادگاری
بده دسمال دستت تا بشورم به آب زمزم و صابون خالی
*************************
سر راهت نشینم گل بریزم اگر خنجر بباره برنخیزم
اگر خنجر بریزه مثل بارون که تا رویت نبینم بر نخیزم
*************************
سرم درد می کنه صندل بیارن طبیب از ملک اسکندر بیارن
طبیب از ملک اسکندر نباشه عرق از سینه ی دلبر بیارن
*************************