به گزارش سرویس دینی جام نیوز، در صفحه ۱۴۴ کتاب “هزار و یک حکایت اخلاقی” در بخش حسد آمده است: روزی ابن ابی لیلی( قاضی اهل سنت) نزد منصور دوانقی آمد.
منصور گفت: بسیار اتفاق می افتد که داستانهای شنیدنی نزد قضات رخ می دهد، مایلم یکی از آنها را برایم نقل کنی.
ابن ابی لیلی گفت: همین طور است. روزی پیرزنی فرتوت نزد من آمد و با تضرع و زاری تقاضا می کرد از حقش دفاع کنم و ستمکار او را کیفر نمایم.
پرسیدم: از دست چه کسی شکایت داری؟ گفت: دخترِبرادرم.
دستور دادم دختر برادرش را حاضر کنند، وقتی آمد زنی بسیار زیبا و خوش اندام بود. خیال نمی کنم بتوان جز در بهشت شبیهی برایش پیدا کرد، پس از جویا شدن جریان گفت: من دختر برادر این زنم و او عمه ی من است. کودکی یتیم بودم، پدرم زود از دنیا رفت، در دامن همین عمه پرورانده شدم، در تربیت و نگهداری ام کوتاهی نکرد، تا این که به حد رشد رسیدم، با رضایت خودم مرا به ازدواج مردی زرگر در آورد.
زندگی بسیار راحت و آسوده ای داشتم از همه نظر به من خوش می گذشت. عمه ام به زندگی من حسد ورزید، پیوسته در اندیشه بود که این وضع را به دختر خود اختصاص بدهد.
همیشه دخترش را می آورد پیش چشم شوهرم جلوه می داد، بالاخره او را فریفت و شوهرم، دخترش را خواستگاری کرد.
عمه ام شرط کرد در صورتی به این ازدواج تن درمی دهد که اختیار من از نظر نگهداری و طلاق به دست او (عمه ام) باشد. آن مرد راضی شد، هنوز چیزی از ازدواجشان نگذشته بود که عمه ام، مرا طلاق داد و از شوهرم جدا شدم.
در این هنگام شوهر عمه ام در مسافرت بود، بعد از بازگشت، روزی به عنوان دلداری و تسلی خاطر، نزد من آمد، من هم آنقدر خود را آراستم و کرشمه و ناز کردم تا دل شوهر عمه ام را در اختیار گرفتم، او نیز ار من درخواست ازدواج کرد.
من هم به این شرط راضی شدم که اختیار طلاق عمه ام در دست من باشد، او هم رضایت داد و به محض وقوع مراسم عقد، عمه ام را طلاق دادم و به تنهایی بر زندگی شوهر عمه ام مسلط شدم.
مدتی با این شوهر به سر بردم تا او از دنیا رفت. روزی شوهر اولم نزد من آمد و اظهار تجدید خاطرات گذشته را کرد که: می دانی من به تو بسیار علاقه مند بوده و هستم، اکنون چه می شود دوباره زندگی را از سر بگیریم.
گفتم: من هم راضی ام، به شرط این که اختیار طلاق دختر عمه ام را به من واگذار کنی.
راضی شد و دومرتبه ازدواج کردیم. چون اختیار داشتم، دختر عمه ام را نیز طلاق دادم. اکنون قضاوت کنید آیا من گناهی دارم غیر از این که حسادت بی جای عمه ی خود را تلافی کرده ام!(پند تاریخ ج ۲ ص ۱۵۶؛ به نقل از اَعلام النّاس)