در سال ۲۰۱۰ دو گردشگر فرانسوی با نام ماریون و میکا در حال عبور از مسیر زرند به سیریز و در ادامه به بافق یزد بودند که شب را میهمان یکی از خانواده های خون گرم سیریزی شدند و در وبگاه شخصی خود از سیریز و خانواده ی میهمان نواز این چنین خاطره ای نوشتند:
ما در محیطی بیابانی (موقعیت16h40)دارای ریگهای روان و کوههای پراکنده لحظات پایانی غروب را نظاره کردیم.ما در مسیری آرامش بخش که ۴۰ کیلومتری از آن را با کمک و همراهی پلیس طی کردیم در نهایت به مکانی در ۱۲۰ کیلومتری کرمان رسیدیم
صدای موتور آبکشی در شامگاه کویر مانند فانوس دریایی آرامش خاصی به ما می داد .پلیس کمک زیادی به ما در پیدا کردن راه کرد.روستای سیریز به طول حدود ۲۰ کیلومتر با خیابانهای خاکی در دل بیایان،دارای ۱۱ مسجد و۵ هزار جمعیت می باشد .خستگی ناشی از سفر طولانی نداشتن اتومبیل و نداشتن زبان فارسی باعث شد که ما مسیر را بیشتر ادامه ندهیم.یک پلیس ما را به خانواده ای آشنا کرد که در آن هوای گرم به ما پناه داد و به خانه خود بردند.
در منزل آنها که شامل فامیل عمو،عمه،خاله،دایی،خواهر ها و مادربزرگ ها جمع بودند استقبال گرمی از ما به عمل آوردند .چشم های درشت(درخشان) و لب های خندان آنها برای ما جالب بود . با فنجان های پی درپی چای،میوه و پسته از ما پذیرایی کردند. می گفتند برای همه میهمانها این پذیرایی را دارند. پسته مهمترین و تنها محصول کشاورزی آنها بسیار خوشمزه بود.پسته ایران که ۵۳ درصد تولید جهانی را به خود اختصاص می دهد عمدتا در همین مناطق کشت می شود .
در آشپزخانه برای ما غذایی شامل برنج و گوشت به همراه ماست تهیه کردند .ما به همراه آن خانواده در قسمت پذیرایی شام را صرف کردیم.روی فرش و قالی های نو نشستیم،چای خوردیم عکس گرفتیم و صحبت کردیم . زن دایی غذایی که به آن کله پاچه می گفتند آماده کرده بود چیزی شبیه سوپ که در آن کله ، چشم . پا (پاچه) گوسفند کشتار شده وجود داشت و با نان می خوردند .ما نمیتوانستیم بخوریم ولی آنها کله گوسفند را هم از هم جدا کرده و مغز آن را در اوردند و بین خود تقسیم کردند .
بعد از آن به همراه عصمت و مصطفی که در آن خانواده انگلیسی یاد داشتند رفتیم و گشتی در خیابانها زدیم ،ما در خانه ی آنها از چیدمان مدرن داخل خانه ،قالی و فرش های زیبا ،آشپزخانه شیک ،دکوراسیون ،تلوزیون، کامپیوتر و غیره شگفت زده شدیم .
صبحانه را هم صرف کردیم ،صبحانه شامل نان ،پنیر ،گردو ،پسته به همراه عسل ،مربا،خرما،چای و نبات بود.بعد در محیط روستا در خیابانها چرخی زدیم و هوایی تازه کردیم.
خوشبختانه آنها خیلی ما را همراهی کردند و به کمک آنها و پلیس در کمال آرامش مسیر را به سمت بافق یزد ادامه دادیم.
متن فرانسوی خاطرات در زیر قابل مشاهده است:
Siriz, la capitale de la pistache – Marion & Micha
La tente plantée au milieu des dunes nous regardons les derniers rayons de soleil disparaitre derrière les montagnes, il est 16h40. Nous avons envoyé bouler notre escorte policière qui nous suivait depuis 40km et profitons du calme après une journée bien remplie,120km depuis Kerman .
Le bruit d un moteur, les phares dans la nuıt, la tranquilité a été de courte durée, la police balayant les dunes à notre recherche ils finissent bien sûr par nous trouver. Ils nous font plier et charger le tout dans leur pick up et partons de nuit on ne sait où.
20km, Siriz ville de terre aux rues désertes, 11 mosquées, 5000 habitants. Fatigués de cette longue journeé nous refusons d’aller plus loin en voiture et tentons d’en savoir plus, sachant que nous ne parlons pas Farsi et eux pas Anglais.
Un policier se démène pour nous trouver une famille d’accueil et là nous oublions notre fatigue et notre exaspération devant une telle chaleur humaine.
Accueillis à bras ouverts toute la famille venant des maisons aux alentours vient nous voir, oncles, tantes, cousines, soeurs grands-mères… Tous plus curieux les uns que les autres, les sourires aux lèvres et les yeux brillants. Les tasses de thé se succèdent, coupe de fruit, de pistache, et oui la ville de Siriz ne vit que par elle. Nous apprenons d’ailleurs que cette délicieuse graine pousse sur des arbustes en grappe et que l’Iran exporte 53 pour cent de la production mondiale.
De là nous passons en cuisine où l’on nous prépare du riz accompagnéde viande hachée et de yaourt. Nous mangeons à deux tandis que la famille change de salon. Retour sur les tapis nouvelle tasse de thé, séance photos, interviews, l’heure passe et nous repassons à table cette fois-ci tous ensemble, installés à même le sol sur une toile cirée. Une tante a preparé le Kalle pache, soupe à base de tête de mouton, d’oeils, de pieds, de boyaux et de pain. Marion s’abstient tandis que Mica se régale et il n’est pas le seul, les vieilles malmenant le crâne de brebis pour sortir tout ce qu’elles peuvent.
22h, il est temps de changer de maison et de partir avec Esmat et Mostafah, les deux anglophones de la famille à quelques rues de là. Nous sommes surpris de la modernité des intérieurs, sols couverts de tapis, propreté impeccable, cuisine toute équipée, ordi, télévision, chaine hifi…..
Petit déjeuner tous ensembles qui se compose de pain, fromage, noix, pistache bien sûr, miel et confiture avant de repartir les sacs remplis de présents : datte, pistache et bonbons. Nous nous faisons guidés hors de la ville et nous nous élançons sur les grandes lignes droites du désert, un bitume lisse et neuf et des paysages somptueux.
Seule ombre au tableau, les policiers nous ont retrouvé. Heureusement ils ne nous accompagnent que pour peu de temps et nous laissent partir tranquillement vers Bafq et Yazd
منبع : http://marionetmicha.over-blog.com/article-siriz-la-capitale-de-la-pistache-64033487.html
سلام تواین عکس گردشگرها نیستن کلاه سرش نگذاشتن
سلام مطلب جالبی بودممنون.
جری اگه دقت کنید در عکس اخر گمونم یکی از گردشگرها هست
سلام خدمت کاربر گرامی جری :عکسهای فوق توسط گردشگرها ی فرانسوی در سایت شخصی خودشون قرار داده بودند.
سیریزی ها همیشه مهمان نواز بودن
درود بر تمامی سیریزی ツツツ
سلام خسته نباشید متن جالبی بود برام تازه گی داشت .انشاالله میهمان نوازی مردم خوب سیریز زبانزد خاص وعام خواهد بود تا همیشه. دمتون گرم اسنفاده نمودیم
سلام
بقول دوستان اگه فکر باز باشه میشه جذب توریست را از همین جاها شروع کرد، قول میدم اگه کوهبنانی ها بودند الان یه میدون یا بلوار تو شهرشون میزدن به اسم اونا حتی پولش رو هم از خودشون میگرفتن و مجسمه هاشون رو میذاشتن و اسم اوجا رو هم میذاشتن یا مثلا میدان جهانگردان یا میدان ماریون و میکا…
خلاصه هم برای شهرشون کلاس میذاشتن هم بلند مدت سرمایه گذاری جذب توریست میکردند، مثل همین داستان مارکوپولو!!
خلاصه فرصت ها را نباید از دست داد
سلام
یهترین انسانها را سیریز دارد و بس.
پس خواهشأ……..
بیگ لایک خانواده ای که کلاس سیریز را بالا بردند
س.خوب بود البته بدنیست بدونیدقبل ازاین هل درحدود سال ۲۰۰۸دونفرگردشگر که ازبافق می اومدند و اسپانیایی بودند درایستگاه مانی درطوفان گیرکرده بودند که توسط نگهبان وقت م.حسن زاده به موروییه آورده شدند و شب هم منزل ما خوابیدند و فردا راهی شدند.اهل بارسلون بودند .
با درود
ادر س “وبگاه شخصی ” این گردشگران فرانسوی رو اگر میشه لطف کنید ودر خبرتون بنویسید. خبر باید منبعش مشخص باشه
سلام خدمت کاربر گرامی فرهاد
منبع (وبگاه گردشگرها)را در بخش گزارش قرار دادیم .
احسنت به این خانواده ی سیریزی